بلاگخانه پرچین

پاتوق ، کتاب و اندیشه

بلاگخانه پرچین

پاتوق ، کتاب و اندیشه

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۲ ثبت شده است

کافه کتاب پرچین

اول باید دود را هل میدادی از جلوی صورتت، بعد می رفتی داخل. بوی تند سیگارهای خارجی از همان دم در سرفه ات می انداخت.نه اینکه فقط حکایت اراک باشد.نه! زیاد  فرقی نمی کرد کجا باشی.دود، فصل مشترک همه جا بود...بعد هم نوبت موسیقی تندی می شد که از آن طرف آب ها می آمد و در سرت طوفان به پا می کرد.آمده بودی خستگی ات را از سر به در کنی و با سری سنگین تر برمیگشتی.خسته تر...سخت می شد سر بلند کنی.صمیمیت ها قشنگ نبود.دلت را می زد.جوری که حس کنی اضافی هستی.مثل یک لکه ی نچسب در فضایی که داد می زند تو از جنس آن نیستی.غریبه ای.

و این حکایت خیلی از کافه نشینی های این حوالی بود...

آمدیم که قصه را عوض کنیم.که نشان بدهیم می شود یک جور دیگر هم بود. شاید یک جور بهتر.گذاشتیم خورشید از رنگ رنگ پنجره های چوبی ما به کافه مان سرک بکشد و چشممان را روشن کند.گذاشتیم حوض آبی توی حیاطمان فرصت آب تنی گنجشک ها باشد...و سبزی شمشادها و شمعدانی هایمان بهار را بکشاند به حاشیه پرچینمان...گذاشتیم کنج گوشه ی دنج ما بنشینید و از صدای ملایم موسیقی طبیعت سبز شوید.

بعد رفتیم سراغ کتاب ها.از کنج انبارها بیرونشان کشیدیم و آن هایی را که بیشتر به حال و هوای ما می خوردند، در کتابفروشی کوچکمان گذاشتیم.تعدادشان قدر شهر کتاب نشد! اما عوضش مجموعه ای شد از کتاب هایی که می توانی با خیال راحت بخوانی یا هدیه شان کنی.شد یک کتابفروشی تخصصی ادبیات که در حاشیه اش ایران و صنایع دستی هنرمندانش پیداست.

و این گونه بود که کافه کتاب پرچین را از عمق جانمان ساختیم و چشم به راه شما نشستیم. که فنجانی چای و جرعه ای کتاب را مهمان ما باشید. که پاتوقی شویم برای اندیشه های نابتان. که شبی روشن بسازیم و همه شوقمان را در همین جمله برایتان ریختیم: لحظه های با هم بودن را پرچینی از لبخند بکشید...

  • کافه کتاب پرچین